دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. در 71هزارگزی شمال باختری باجگیران. سرراه مالرو عمومی باجگیران. کوهستانی و سردسیر. دارای 117 تن سکنه آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم و جوراب بافی و راه آنجا مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
دهی است از دهستان قوشخانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. در 71هزارگزی شمال باختری باجگیران. سرراه مالرو عمومی باجگیران. کوهستانی و سردسیر. دارای 117 تن سکنه آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری و قالیچه و گلیم و جوراب بافی و راه آنجا مالروست. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
گوربان. نگهبان گورستان. نگهبان مقبره: در دخمۀ چرخ مردگانند زین جادوی دخمه بان مرا بس. خاقانی. بدرند از سماع دخمۀ چرخ سخره بر دخمه بان کنند همه. خاقانی. مأمون الرشید از خلفای عباسی به هدایت پیرمردی که خدمت دخمه بانی داشت... در آن دخمه رفت. (تذکرهمرآه الخیال ص 286)
گوربان. نگهبان گورستان. نگهبان مقبره: در دخمۀ چرخ مردگانند زین جادوی دخمه بان مرا بس. خاقانی. بدرند از سماع دخمۀ چرخ سخره بر دخمه بان کنند همه. خاقانی. مأمون الرشید از خلفای عباسی به هدایت پیرمردی که خدمت دخمه بانی داشت... در آن دخمه رفت. (تذکرهمرآه الخیال ص 286)
دهی است از دهستان بوانات بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده. واقع در 12 هزارگزی شمال باختر سوریان و 48 هزارگزی شوسه شیراز به اصفهان با 127 تن سکنه. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
دهی است از دهستان بوانات بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده. واقع در 12 هزارگزی شمال باختر سوریان و 48 هزارگزی شوسه شیراز به اصفهان با 127 تن سکنه. راه آن فرعی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
مرکّب از: دیده + گاه، پسوند مکان، دیده گاه. (جهانگیری)، دیدگه. جای نشستن دیده بان باشد. (برهان) (انجمن آرا)، جائی که دیدبان نشیند. (شرفنامۀ منیری)، جای نشستن دیده بان است و میتواند که اینجا لفظ دید بدون ’ها’ بود. (آنندراج)، رصدگاه. مرصاد. مرقبه. مرصد: پدید آمد از دور گرد سپاه غودیده بان آمد از دیده گاه. فردوسی. خروشی بلند آمد از دیده گاه بگودرز کای پهلوان سپاه. فردوسی. چو از راه برخاست گرد سپاه نگه کرد بینادل از دیدگاه. فردوسی. وزان پس خروش آمد از دیدگاه که گرد سواران برآمد ز راه. فردوسی. سواران او را بدان دیده گاه بر دیده بان دید مانده براه. اسدی. چو زی اژدها ماند یک میل راه بدیدند بر ره یکی دیده گاه. اسدی. خروشی برآمد از آن دیدگاه که فردا برآید ز ایران سپاه. جلالی. رجوع به دیدگاه شود، منظره. چشم انداز
مُرَکَّب اَز: دیده + گاه، پسوند مکان، دیده گاه. (جهانگیری)، دیدگه. جای نشستن دیده بان باشد. (برهان) (انجمن آرا)، جائی که دیدبان نشیند. (شرفنامۀ منیری)، جای نشستن دیده بان است و میتواند که اینجا لفظ دید بدون ’ها’ بود. (آنندراج)، رصدگاه. مرصاد. مرقبه. مرصد: پدید آمد از دور گرد سپاه غودیده بان آمد از دیده گاه. فردوسی. خروشی بلند آمد از دیده گاه بگودرز کای پهلوان سپاه. فردوسی. چو از راه برخاست گرد سپاه نگه کرد بینادل از دیدگاه. فردوسی. وزان پس خروش آمد از دیدگاه که گرد سواران برآمد ز راه. فردوسی. سواران او را بدان دیده گاه بر دیده بان دید مانده براه. اسدی. چو زی اژدها ماند یک میل راه بدیدند بر ره یکی دیده گاه. اسدی. خروشی برآمد از آن دیدگاه که فردا برآید ز ایران سپاه. جلالی. رجوع به دیدگاه شود، منظره. چشم انداز
دیدبانی. عمل و شغل دیده بان. کار دیده بان: چرا از دیو جستم مهربانی چرا از کور جستم دیده بانی. (ویس و رامین). چه آن کز او بیوسد مهربانی چه آن کز کور جوید دیده بانی. (ویس و رامین). دیده بانی مجو، ز دیدۀ کور آب شیرین نزاید از گل شور. مکتبی. اگر چشمان نکردی دیده بونی چه دونی دل که خوبان در کجابی. باباطاهر. - امثال: از کور دیده بانی نیاید
دیدبانی. عمل و شغل دیده بان. کار دیده بان: چرا از دیو جستم مهربانی چرا از کور جستم دیده بانی. (ویس و رامین). چه آن کز او بیوسد مهربانی چه آن کز کور جوید دیده بانی. (ویس و رامین). دیده بانی مجو، ز دیدۀ کور آب شیرین نزاید از گل شور. مکتبی. اگر چشمان نکردی دیده بونی چه دونی دل که خوبان در کجابی. باباطاهر. - امثال: از کور دیده بانی نیاید
مرکّب از: دیده + دار، دیدبان. دیده. شخصی را گویند که بر سرتیر کشتی نشیند یا بر سر کوه بلند و از دور هرچه بیند از لشکر و دشمن و غیر آن خبر دهد. (جهانگیری)، بمعنی دیده بان است و او شخصی باشد که بر جای بلند نشیند و آنچه از دور بیند خبر دهد. (برهان) : خروشان ز بامش یکی دیده دار که ای بیهشان نیست خانتان بکار. اسدی. براهش بویم از نهان دیده دار گریزیم چون او شود آشکار. اسدی
مُرَکَّب اَز: دیده + دار، دیدبان. دیده. شخصی را گویند که بر سرتیر کشتی نشیند یا بر سر کوه بلند و از دور هرچه بیند از لشکر و دشمن و غیر آن خبر دهد. (جهانگیری)، بمعنی دیده بان است و او شخصی باشد که بر جای بلند نشیند و آنچه از دور بیند خبر دهد. (برهان) : خروشان ز بامش یکی دیده دار که ای بیهشان نیست خانتان بکار. اسدی. براهش بویم از نهان دیده دار گریزیم چون او شود آشکار. اسدی